هیئت کوهنوردی شهرستان درگز

                                                                     به نام خدا


 


سومین اردوی تیم کلونی بانوان استان در سال 89


 


در تاریخ 17-14 اردیبهشت در منطقه البرز مرکزی برگزار گردید .


با مختصات ‏ ، شمال شرقی تهران گردنه ی دیزین ، قله کلون بستک با ارتفاع 4150 متر


در این اردو تعداد 8 نفر از بانوان منتخب کوهنورد استان به همراه 3 نفر از اعضا هئیت کوهنوردی استان شرکت داشتند .


تیم حرکت خود را در ساعت 14:30 سه شنبه 14 اردیبهشت از راه آهن مشهد آغاز و سپس توسط یک دستگاه مینی بوس از راه آهن تهران به گردنه دیزین منتقل گردیدند تیم در ساعت 7:30 صبح در هوای نسبتا آرام و صاف حرکت خود را آغاز نمود . یال منتهی به قله کلون بستک که از گردنه دیزین شروع و در امتداد شرق به قله منتهی می شود پوشیده از برف بود . یال در ابتدا با شیب بسیار ملایم امتداد می یافت و پس از حدود یک ساعت شیب تند تر شد و در یک سوم انتهایی مسیر منتهی به قله شیب بسیار تند شده و در ساعت 14:30تیم به قله رسید . به جهت در امان بودن از وزش باد شدید منطقه پس از فرود از جبهه جنوبی قله به مسافت 50 متر اقدام به برقراری کمپ نمودیم.


روز دوم:


پنج شنبه 15 اردیبهشت تیم در ساعت 8 صبح پس از جمع آوری چادرها حرکت خود را آغاز نمود به دلیل عبور از تیغه های سنگی پوشیده از یخ و برف واقع در یال کلون بستک به خلنو تمامی اعضا تیم اقدام به پوشیدن تونیک و کرامپون و کلنگ نمودن پس از حدود 10 دقیقه از شروع حرکت در مسیر شرق و فرود از فراز قله ی کلون بستک به ابتدای تیغه های فنی رسیدیم .


جهت عبور از قسمتهای سخت مسیر ثابت گذاری شد ‚ و اعضا در حمایت از مسیر عبور نمودند حدود ساعت 10 وضفیت هوا رئ به خرابی رفت و دید کاملا از بین رفت . عبور از تیغه ها حدود 2:30 ساعت به طول انجامید . سپس در مسیر یال ادامه مسیر داده و به قصد صعود قله سرک چال حرکت نمودیم و لیکن نرسیده به قله سرکچال و به علت اینکه حداکثر دید مفید یک متر بود و وجود نقابهای برفی فراوان در مسیر خط الرس به امید باز شدن هوا بیواک نمودیم. ولیکن در ساعت 15 به دلیل از دست دادن وقت و اینکه امید به بهبود هوا نبود 50 متر پایین تر از خط الرس اقدام به ساخت تاقچه های برفی جهت برقراری چادرها نموده و کمپ را بر پا نمودیم . قبل از غروب افتاب حدود یک ساعت هوای مناسب فرصتی برای مربیان تیم به وجود آورد . تا در روی خط الراس اقدام به بررسی مسیر نموده و پس از چگ کامل مسیر اقدام به سنگجین مسیر برگشت تیم و فرود از یال منتهی به جاده دیزین نمودند .


روز سوم :


ساعت 7 صبح کمپ جمع آوری گردید ولی متاسفانه پس از جمع آوری کمپ ، هوای خراب منطقه را فرا گرفت . و تصمیم بر این شد به علت عدم دید تیم از مسیری که روز قبل سنگچین شده بود فرود بیاید . جهت این کار به سمت خط الرس حرکت و از یال با شیب بسیار تندی که منتهی به انتهای شمشک می شد فرود خود را آغاز نمودیم .


 


 


 


 


 


 


                                                                                    سارا صفائیان


ارسال شده در توسط علی نیکبختali.nikbakht@ymail.com
-برگزاری جلسه توجیهی برای بانوان شرکت کننده کلاس کوهپیمای
ارسال شده در توسط علی نیکبختali.nikbakht@ymail.com
-برگزاری جلسه توجیهی برای بانوان شرکت کننده کلاس کوهپیمای
ارسال شده در توسط علی نیکبختali.nikbakht@ymail.com

طناب


داستان در مورد یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوهها بالا برورد .


اوپس از سالها اماده سازی  ماجراجویی خود را اغاز کرد ولی از انجا که افتخار کار را برای خود می خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود 0


شب بلندی های کوه را تماما در برگرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید .همه چیز سیاه بود. و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود.


همانطور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و درحالیکه به سرعت سقوط میکرد از کوه پرت شد. درحال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید .و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت.


همچنان سقوط می کرد و در ان لحظات ترس عظیم همه رویدادهای  خوب و بد زندگی به یادش می امد.


اکنون فکر میکرد مرگ چقدر به او نزدیک است.


ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد.


بدنش میان اسمان و زمین معلق بود و فقط طناب اورا نگه داشته بود.


و در این لحظه ی سکون برایش چاره ایی نمانده جز انکه فریاد بکشد:


((خدایا کمکم کن))


ناگهان صدای پر طنین که از اسمان شنیده می شد جواب داد:


از من چه می خواهی


ای خدا نجاتم بده!


واقعا باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟


البته که باور دارم


اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن !


...یک لحظه سکوت...ومرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.


گرون نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند .


بدنش از یک طناب اویزان بود ودستهایش محکم طناب را گرفته بود.


او فقط یک متر با زمین فاصله داشت !


وشما ؟


چقدر به طنابتان وابسته اید؟


ایا حاضرید ان را رها کنید؟


در مورد خداوند هرگز یک چیز را فراموش نکنید


هرگز نباید بگویید او شما را فراموش کرده یا تنها گذاشته


هرگز فکر نکنید که او مراقب شما نیست.


به یاد داشته باشید که او همواره شما را با دست راست خود نگه داشته است.


 


ارسال شده در توسط علی نیکبختali.nikbakht@ymail.com

طناب


داستان در مورد یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوهها بالا برورد .


اوپس از سالها اماده سازی  ماجراجویی خود را اغاز کرد ولی از انجا که افتخار کار را برای خود می خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود 0


شب بلندی های کوه را تماما در برگرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید .همه چیز سیاه بود. و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود.


همانطور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و درحالیکه به سرعت سقوط میکرد از کوه پرت شد. درحال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید .و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت.


همچنان سقوط می کرد و در ان لحظات ترس عظیم همه رویدادهای  خوب و بد زندگی به یادش می امد.


اکنون فکر میکرد مرگ چقدر به او نزدیک است.


ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد.


بدنش میان اسمان و زمین معلق بود و فقط طناب اورا نگه داشته بود.


و در این لحظه ی سکون برایش چاره ایی نمانده جز انکه فریاد بکشد:


((خدایا کمکم کن))


ناگهان صدای پر طنین که از اسمان شنیده می شد جواب داد:


از من چه می خواهی


ای خدا نجاتم بده!


واقعا باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟


البته که باور دارم


اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن !


...یک لحظه سکوت...ومرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.


گرون نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند .


بدنش از یک طناب اویزان بود ودستهایش محکم طناب را گرفته بود.


او فقط یک متر با زمین فاصله داشت !


وشما ؟


چقدر به طنابتان وابسته اید؟


ایا حاضرید ان را رها کنید؟


در مورد خداوند هرگز یک چیز را فراموش نکنید


هرگز نباید بگویید او شما را فراموش کرده یا تنها گذاشته


هرگز فکر نکنید که او مراقب شما نیست.


به یاد داشته باشید که او همواره شما را با دست راست خود نگه داشته است.


 


ارسال شده در توسط علی نیکبختali.nikbakht@ymail.com
   1   2   3      >